دارم امید عاطفتی از جناب دوست ۰۵۹
رواق / Ravaq - Un pódcast de فرزآن
«««««میبهـا»»»»»غزل نمره ۰۵۹مفعول و فاعلات و مفاعیل و فاعلاندارم اميد عاطفتی از جناب دوستکردم جنايتی و اميدم به عفو اوستدانم که بگذرد ز سر جرم من، که اوگرچه پريوش است، وليکن فرشته خوستچندان گريستم که، هر کس که برگذشتدر اشک من چو ديد روان، گفت کاين چه جوستهيچ است آن دهان و نبينم از او نشانموی است آن ميان و ندانم که آن چه موستدارم عجب ز نقش خيالش، که چون نرفتاز ديدهام که دم به دمش کار شستوشوستبیگفتگوی زلف تو دل را همیکشدبا زلف دلکش تو که را روی گفتگوستعمريست تا ز زلف تو بويی شنيدهامزان بوی در مشام دل من هنوز بوستحافظ بد است حال پريشان تو ولیبر بوی زلف يار (دوست) پريشانيت نکوستSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations